پرواز نکردن، چيزي مثل مردن است
پرواز نکردن، چيزي مثل مردن است
پرواز نکردن، چيزي مثل مردن است
نام :عباس دوران
تولد: 1329، شيراز
شهادت: 30 تير1361، بغداد
نويسنده: سيده فاطمه موسوي
«نرگس خاتون (مهناز) دليرروي فر» گله کرده بود که در حق عباس دوران بسيار کم لطفي شده است. طي اين سال ها کسي چندان به موضوع شهادت او نپرداخته است و در کم تر جايي يا برنامه و حتي نشريه اي از عباس سخن گفته شده است. به نظر او، حتي آخرين عمليات عباس که به گفته صاحب نظران، از لحاظ سياسي، و نظامي بسيار اهميت داشت، هنوز هم ناشناخته مانده است.
هر چند که براساس آخرين روزهاي زندگي و واپسين ماموريت او، فيلم سينمايي اي با نام «عبور از خط سرخ»در سال 1375 به کارگرداني جمال شورجه ساخته شده است؛ اما همين گلايه ها باعث شد تا تصميم بگيريم اين شماره را به اين قهرمان شجاع و دلير بپردازيم؛ هر چند که خيلي خوب مي دانيم تلاش ما نمي تواند حتي ذره اي از ديِن مان به او را جبران کند.
در پايگاه « لکند» دوره تکميلي زبان انگليسي را طي کرد و در پايگاه «کلمبوس» در ايالت «مي سي سي پي» موفق به آموختن فن خلباني و پرواز با هواپيماهاي بونانزا، تي41 و تي 37 شد. دوره خلباني را با رتبه ممتاز گذراند و پيش نهادهاي وسوسه انگيز آمريکايي ها توجهي نکرد و در آمريکا نماند. سرانجام در سال 1352 به ايران بازگشت تا به کار آموزش و تربيت خلبانان جوان بپردازد.
تمام اين امتيازها و مهارت ها باعث مي شد تا نيروي درياي عراق براي هدف قرار دادن هواپيماهاي آن ها جايزه تعيين کند.
خلبان شجاع و پر مشغله ما، در آبان 1359 براي همسرش نوشت: «وقت دوش گرفتن هم نداريم. دوش گرفتن که پيش کِش، پوتين هايمان را هم سه روز به سه روز وقت نمي کنيم از پايمان در آوريم... شده ام شبيه آن درويشي که هر وقت مي رفتيم چهار راه زند، آن جا نشسته بود. مواظب خودت باش. اين حرف ها را نگفتم که دل واپست کنم؛ بالاخره جنگ است؛ وضعيت مملکت غيرعادي است. نمي شود توقع داشت من چون تازه يک سال است ازدواج کرده ام يا چون ما هم ديگر را خيلي دوست داريم، جنگ و مردم و کشور را رها کرد و آمد نشست توي خانه.»
از آن جايي که در اين مدت ضربات مهلکي به دشمن وارد کرده بود، هميشه عوامل نفوذي از جمله منافقين، به دنبال ترورش بودند. در همين مراسم هم مي خواستند ترورش کنند؛ اما موفق نشدند.
پس از بازگشت از مراسم در هشتم تير 1360 در دفتر يادداشتش نوشت: « دلم نمي خواهد از سختي ها با همسرم حرفي بزنم. دلم مي خواهد وقتي خانه مي روم، جز شادي و خنده چيزي با خودم نبرم. نه کسل باشم، نه بي حوصله و خواب آلود، تا دل همسرم هم شاد شود. اما چه کنم؟ نسبت به همه چيز حساسيت پيدا کرده ام معده ام درد مي کند. دکتر مي گويد علتش فقط ضعف اعصاب است. چطور مي توانم عصباني نشوم؟ آن روز وقتي بلوار نزديک پايگاه هوايي شيراز را به نام من کردند، غرور و شادي را در چشم هاي همسرم ديدم. خانواده خودم هم خوشحال بودند. حواله زمين را که دادند دستم، من فقط به خاطر دل همسرم گرفتم و به خاطر او و مردم که اين همه محبت دارند و خوبند، پشت تريبون رفتم. ولي همين که پايم به خانه رسيد، ديگر طاقت نياوردم. حواله زمين را پاره کردم، ريختم زمين. يعني فکر مي کنند ما پرواز مي کنيم تا شجاعت هاي ما را ببينند و به ما حواله خانه و زمين بدهند؟...»
ايران مصمّم شده بود که به هيچ عنوان اجازه برگزاري اين اجلاس در شهر بغداد را ندهد. چرا که در اين صورت صدام براي هشت سال رئيس کنفرانس سران کشورهاي غير متعهد مي شد و به راحتي مي توانست حمايت کشورها را براي کمک نظامي و سياسي و تضعيف ايران به خود جلب کند و اين يعني شکست ايران در جنگ. پس بايد به نحوي بغداد نا امن نشان داده مي شد و بهترين گزينه، استفاده از توان نيروي هوايي ارتش بود.
ايران در بيانيه اي اعلام کرد که چون کشور عراق بخش هايي از ايران را اشغال کرده است، تهران هيچ هيأتي را به اين اجلاس اعزام نمي کند و اصولاً بغداد براي برگزاري اين اجلاس محل امني نيست.
رژيم عراق هم بلافاصله براي برگزاري اجلاس، بنزهاي سفارشي اش را روي اتوبان هاي نوساز بغداد به راه انداخت. صدام که براي برگزاري اين اجلاس خيلي خرج کرده بود، کلي شاخ و شانه کشيد که ايراني ها نمي توانند بغداد را ناامن کنند:
« بغداد از هر لحاظ امن است. اين شهر در طول شبانه روز توسط سايت هاي موشکي زمين به هوا، انواع توپ هاي ضدهوايي، سيستم گسترده راداري و هواپيماي رهگير محافظت مي شود و هيچ کس نمي تواند بدون اجازه وارد حريم هوايي اين شهر شود.» اين اولين باري بود که طراحان عمليات بايد عملياتي را طراحي مي کردند که از آن بتوان اهرم قوي و قدرتمندي در برابر سياست هاي دشمن استفاده کرد. در آن زمان پدافند هوايي بغداد با پدافند مسکو مقايسه مي شد. عراقي ها خطوط آتش و پدافند خيلي زيادي درست کرده بودند و انواع و اقسام موشک ها را شوروي و فرانسه در اختيارشان گذاشته بودند.
در نهايت پالايشگاه «الدوره» بغداد که به واسطه گسترش شهر، در داخل شهر بغداد قرار داشت، به عنوان هدف تعيين شد. صدام بيش ترين تبليغات را درباره امنيت فضاي آن پالايشگاه کرده بود. براي انجام اين کار بهترين گزينه، عباس دوران بود.
او در برنامه هاي مربوط به اين مأموريت، مقابل اسم پدافندهاي مختلفي که عراق از کشورهاي اروپايي خريده بود، «نود درصد احتمال برگشت نيست.» ريسک انجام عمليات هم 95 درصد بود. در 15 کيلومتري بغداد، با ديوار آتش و پدافند دشمن روبرو شدند و در همين فاصله، چند گلوله به هواپيماي دوران برخورد کرد. موتور سمت راست هواپيما از کار افتاد، اما او باز هم عمليات را ادامه داد و تمام بمب ها را روي پالايشگاه ريخت.
آتش به کابين رسيده بود منصور کاظميان، کمک خلبان هواپيما، وضعيت را به عباس گفت و خواست دکمه پرتاب دونفره را فشار بدهد. اما پيش از آن، عباس دکمه خروج اضطراري کابين عقب را زد و کاظميان به بيرون پرتاب شد.
عباس تصميم ديگري گرفته بود. بارها گفته بود: « اگر هواپيما بال نداشته باشد، خودم بال در آورده و بر سر دشمن فرود مي آيم و هرگز تن به اسارت نمي دهم.»
شعله هاي آتش هر لحظه شديدتر و ارتفاع هواپيما هر لحظه کم تر مي شود. خودش را هتل محل برگزاري
اجلاس غير متعهدها رساند و هواپيما را به ساختمان کوبيد.
اين عمليات موجب شد تا برگزاري اين اجلاس از بغداد به دهلي نو منتقل شود.
منبع:نشريه ديدار آشنا، شماره 129
تولد: 1329، شيراز
شهادت: 30 تير1361، بغداد
نويسنده: سيده فاطمه موسوي
اشاره:
«نرگس خاتون (مهناز) دليرروي فر» گله کرده بود که در حق عباس دوران بسيار کم لطفي شده است. طي اين سال ها کسي چندان به موضوع شهادت او نپرداخته است و در کم تر جايي يا برنامه و حتي نشريه اي از عباس سخن گفته شده است. به نظر او، حتي آخرين عمليات عباس که به گفته صاحب نظران، از لحاظ سياسي، و نظامي بسيار اهميت داشت، هنوز هم ناشناخته مانده است.
هر چند که براساس آخرين روزهاي زندگي و واپسين ماموريت او، فيلم سينمايي اي با نام «عبور از خط سرخ»در سال 1375 به کارگرداني جمال شورجه ساخته شده است؛ اما همين گلايه ها باعث شد تا تصميم بگيريم اين شماره را به اين قهرمان شجاع و دلير بپردازيم؛ هر چند که خيلي خوب مي دانيم تلاش ما نمي تواند حتي ذره اي از ديِن مان به او را جبران کند.
دلم براي کشورم تنگ شده بود
در پايگاه « لکند» دوره تکميلي زبان انگليسي را طي کرد و در پايگاه «کلمبوس» در ايالت «مي سي سي پي» موفق به آموختن فن خلباني و پرواز با هواپيماهاي بونانزا، تي41 و تي 37 شد. دوره خلباني را با رتبه ممتاز گذراند و پيش نهادهاي وسوسه انگيز آمريکايي ها توجهي نکرد و در آمريکا نماند. سرانجام در سال 1352 به ايران بازگشت تا به کار آموزش و تربيت خلبانان جوان بپردازد.
جايزه براي شکار او
تمام اين امتيازها و مهارت ها باعث مي شد تا نيروي درياي عراق براي هدف قرار دادن هواپيماهاي آن ها جايزه تعيين کند.
رکورد دار پروازهاي جنگي
خلبان شجاع و پر مشغله ما، در آبان 1359 براي همسرش نوشت: «وقت دوش گرفتن هم نداريم. دوش گرفتن که پيش کِش، پوتين هايمان را هم سه روز به سه روز وقت نمي کنيم از پايمان در آوريم... شده ام شبيه آن درويشي که هر وقت مي رفتيم چهار راه زند، آن جا نشسته بود. مواظب خودت باش. اين حرف ها را نگفتم که دل واپست کنم؛ بالاخره جنگ است؛ وضعيت مملکت غيرعادي است. نمي شود توقع داشت من چون تازه يک سال است ازدواج کرده ام يا چون ما هم ديگر را خيلي دوست داريم، جنگ و مردم و کشور را رها کرد و آمد نشست توي خانه.»
من براي خانه و زمين نمي جنگم
از آن جايي که در اين مدت ضربات مهلکي به دشمن وارد کرده بود، هميشه عوامل نفوذي از جمله منافقين، به دنبال ترورش بودند. در همين مراسم هم مي خواستند ترورش کنند؛ اما موفق نشدند.
پس از بازگشت از مراسم در هشتم تير 1360 در دفتر يادداشتش نوشت: « دلم نمي خواهد از سختي ها با همسرم حرفي بزنم. دلم مي خواهد وقتي خانه مي روم، جز شادي و خنده چيزي با خودم نبرم. نه کسل باشم، نه بي حوصله و خواب آلود، تا دل همسرم هم شاد شود. اما چه کنم؟ نسبت به همه چيز حساسيت پيدا کرده ام معده ام درد مي کند. دکتر مي گويد علتش فقط ضعف اعصاب است. چطور مي توانم عصباني نشوم؟ آن روز وقتي بلوار نزديک پايگاه هوايي شيراز را به نام من کردند، غرور و شادي را در چشم هاي همسرم ديدم. خانواده خودم هم خوشحال بودند. حواله زمين را که دادند دستم، من فقط به خاطر دل همسرم گرفتم و به خاطر او و مردم که اين همه محبت دارند و خوبند، پشت تريبون رفتم. ولي همين که پايم به خانه رسيد، ديگر طاقت نياوردم. حواله زمين را پاره کردم، ريختم زمين. يعني فکر مي کنند ما پرواز مي کنيم تا شجاعت هاي ما را ببينند و به ما حواله خانه و زمين بدهند؟...»
رؤياي خام سَروَري
ايران مصمّم شده بود که به هيچ عنوان اجازه برگزاري اين اجلاس در شهر بغداد را ندهد. چرا که در اين صورت صدام براي هشت سال رئيس کنفرانس سران کشورهاي غير متعهد مي شد و به راحتي مي توانست حمايت کشورها را براي کمک نظامي و سياسي و تضعيف ايران به خود جلب کند و اين يعني شکست ايران در جنگ. پس بايد به نحوي بغداد نا امن نشان داده مي شد و بهترين گزينه، استفاده از توان نيروي هوايي ارتش بود.
ايران در بيانيه اي اعلام کرد که چون کشور عراق بخش هايي از ايران را اشغال کرده است، تهران هيچ هيأتي را به اين اجلاس اعزام نمي کند و اصولاً بغداد براي برگزاري اين اجلاس محل امني نيست.
رژيم عراق هم بلافاصله براي برگزاري اجلاس، بنزهاي سفارشي اش را روي اتوبان هاي نوساز بغداد به راه انداخت. صدام که براي برگزاري اين اجلاس خيلي خرج کرده بود، کلي شاخ و شانه کشيد که ايراني ها نمي توانند بغداد را ناامن کنند:
« بغداد از هر لحاظ امن است. اين شهر در طول شبانه روز توسط سايت هاي موشکي زمين به هوا، انواع توپ هاي ضدهوايي، سيستم گسترده راداري و هواپيماي رهگير محافظت مي شود و هيچ کس نمي تواند بدون اجازه وارد حريم هوايي اين شهر شود.» اين اولين باري بود که طراحان عمليات بايد عملياتي را طراحي مي کردند که از آن بتوان اهرم قوي و قدرتمندي در برابر سياست هاي دشمن استفاده کرد. در آن زمان پدافند هوايي بغداد با پدافند مسکو مقايسه مي شد. عراقي ها خطوط آتش و پدافند خيلي زيادي درست کرده بودند و انواع و اقسام موشک ها را شوروي و فرانسه در اختيارشان گذاشته بودند.
در نهايت پالايشگاه «الدوره» بغداد که به واسطه گسترش شهر، در داخل شهر بغداد قرار داشت، به عنوان هدف تعيين شد. صدام بيش ترين تبليغات را درباره امنيت فضاي آن پالايشگاه کرده بود. براي انجام اين کار بهترين گزينه، عباس دوران بود.
فرمانده دسته پروازي منصور
او در برنامه هاي مربوط به اين مأموريت، مقابل اسم پدافندهاي مختلفي که عراق از کشورهاي اروپايي خريده بود، «نود درصد احتمال برگشت نيست.» ريسک انجام عمليات هم 95 درصد بود. در 15 کيلومتري بغداد، با ديوار آتش و پدافند دشمن روبرو شدند و در همين فاصله، چند گلوله به هواپيماي دوران برخورد کرد. موتور سمت راست هواپيما از کار افتاد، اما او باز هم عمليات را ادامه داد و تمام بمب ها را روي پالايشگاه ريخت.
آتش به کابين رسيده بود منصور کاظميان، کمک خلبان هواپيما، وضعيت را به عباس گفت و خواست دکمه پرتاب دونفره را فشار بدهد. اما پيش از آن، عباس دکمه خروج اضطراري کابين عقب را زد و کاظميان به بيرون پرتاب شد.
عباس تصميم ديگري گرفته بود. بارها گفته بود: « اگر هواپيما بال نداشته باشد، خودم بال در آورده و بر سر دشمن فرود مي آيم و هرگز تن به اسارت نمي دهم.»
شعله هاي آتش هر لحظه شديدتر و ارتفاع هواپيما هر لحظه کم تر مي شود. خودش را هتل محل برگزاري
اجلاس غير متعهدها رساند و هواپيما را به ساختمان کوبيد.
اين عمليات موجب شد تا برگزاري اين اجلاس از بغداد به دهلي نو منتقل شود.
سرنوشت سرنشينان هواپيما
منبع:نشريه ديدار آشنا، شماره 129
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}